دانلود رمان جدید تشنج pdf عطیه حسینی
گوشه ای از رمان تشنج :
صحرا، در انتهاییترین نقطه از روستا که به جاده میرسید، در زمینی که خاشاک و سنگ چیزی در آن نبود، ایستاده بود. چشمهایش، خانههای کاهگیای که از دور به چشم میآمدند را میپایید تا ببیند چه زمانی مادرش را از میان آنها عبور میدهند و میآورند.
سرش را بلند کرد و نگاهِ هراسانش را به آسمانِ بغض کرده و ابری دوخت.معما این بود که قلبش با تپشهایی نامنظم، زجه میزد و دستِ تمنایش را به سوی خدا دراز کرده بود. تمام وجودش التماس میکرد که بلایی نازل شود و ثانیهها را به سنگکوب وا دارد؛ اما چه زمانی همه چیز بر وفق مراد او بوده که اینبار، بار دوم باشد؟!
دانلود رمان pdf تشنج عطیه حسینی
چند تاری از موهای فرخورده، خرمایی و پریشانش، با بیقراری با نسیم همراه میشدند و مدام روی چهرهی گندمگون و پیشانی کوتاهش مینشستند. پاهایش سست و متزلزل بودند، لرز داشتند و قوای ایستادن بر زمین پر خاک آن روستا را از او ستوده بودند. دو دستش را روی شانههای خواهرش نهاده بود تا قوتی بر قلب ترسان او شود.
گوشه ای از متن رمان پاییز هزار رنگ شیرین عمرانی :
پلک ام رو روی هم فشار میدم و سعی میکنم به رفتارهاشون فکر نکنم. باشه مامان… فردا که سرم خیلی شلوغ اما پس فردا حتما میام خونه….لبخند ذوق زدهاش رو حتی میتونم از پشت خط هم تصور کنم. فقط دیر نکن چون خیلی ها برای دیدنت میان فکر یه مهمونی کسل کننده فامیلی باعث میشه نیشخند بزنم و نتونم طعنه کلامم رو پنهون کنم اگه فکر میکنید اومدن به آشپز به مهمونی عیونیتون باعث سر افکندگی تون از الان بهم بگید تا اومدنم رو کنسل کنم.
با ناراحتی مکث میکنه و با لحن سرزنشگری میگه زنشگری منی شد. بیار مادر تهش به اینجا ختم میشه… فردا از هشت صبح رستوران باش چون تا شب چندتا مهمونی سفارشی داریم به اضافه ی یه کیک تولد برای آخر شب… دستم رو برای آقای مظفری مدیر داخلی رستوران بلند میکنم و باشه ای زیر لب میگم و از در پشتی آشپزخونه بیرون میرم کار هر روزم شده صبح زود از خواب بیدار شدن اومدن به رستوران و آخرشب خسته و کوفته به خونه برگشتن توی دلم به خودم قول دادم که این روزهای سخت هم میگذره…
دانلود رمان جدید پاییز هزار رنگ pdf شیرین عمرانی
و روزی میرسه که تبدیل به سر آشپز بزرگ و به نامی میشم و اون وقت که خاندان قائمی بالاخره من رو با علایق ام باور میکنن. ماشین رو حرکت میدم و از خیابون های خلوت آخر شب میگذرم و این فکر میکنم که ده روزی میشه از ابراز
علاقه ام به سوگند میگذره و من توی این مدت به خاطر فشار کاری زیاد اصلا نتونستم ببینمش… و انگار این دختر داره همچنان ازم فرار میکنه و هنوز تکلیف اش با خودش معلوم نیست که حتی سرک کلاس استاد کمالی هم نیومد و چشم انتظارم گذاشت.
قسمتی از متن رمان همه زخم های من از عشق است :
شما هم ببخش منو منم نباید آنقدر عصبی میشدم بی خودی و سر هیچی اعصابمون بهم ریخت. اما الآنم داری تهدید می کنی؟ بله تهدید هست هر چقدر هم ناراحت باشی باید کنارم بخوابی. من بخشیدمت تو هم منو ببخش زن حامله آستانه تحملش برای همه چی .پایینه من نباید بحث کاری رو تو خونه مطرح میکردم.
از این لحظه همه اتفاقات دیشب رو ول کن. رها روی صندلی خود قرار گرفت دسته گل را روی میز گذاشت و دستانش را در هم قلاب کرد و زیر چانه اش برد به آرامی نالید. چقدر خوبه که آدم پی به اشتباهش بیره و از هم معذرت خواهی بکنه بله حرف شما متينه خوبه که زن و شوهری غرور رو بذارن کنار و با مهربانی با هم زندگی کنند. جانان!! تو بهترین و با محبت ترین مردی هستی که تو طول عمرم دیدم.دانلود رمان همه زخم های من از عشق است pdf شمسی جلفا
تو همیشه لطف داری…ولی خانم واقعا من ناراحتم ها پدر و مادر من زحمت کشیدند برای من اسم انتخاب کردند تو چرا همش منو جانان صدا میزنی اسم خودمو بگو آخه من چطور اسمت رو صدا بزنم در حالی که دقیقا از اون روزی که وارد زندگیم شدی و زندگیمو نجات دادی جان و جهانم شدی به همین خاطر جانان صدات میزنم. دوست دارم این اسمو فقط برازنده تویه این اسم خانمم پس این وسط تکلیف اسم خودم چی میشه ؟
دانلود رمان روح انگیز pdf فاطمه درخشانی
قسمتی از داستان روح انگیز:
مثل ادمی که تیرش به سنگ خورده باشه اه عمیقی کشید و قابلمه توی دستش رو گذاشت توی ظرفهای شسته و بعد هم تشت لباسها رو از اب پر کرد و کمی پودر رخت شویی که ما بهش تاید میگفتیم توش ریخت و مشغول چنگ زدن لباس ها شد، سرگرم کار بودیم که یکی از اون آدمهای که برای ساختن جاده به آبادی پایین اومده بودن و اهالی بهش مهندس میگفتن نزدیک اب شد.
همه زنها به محض نزدیک شدنش دست از کار کشیدن و حجاب های شل شده اشون رو سفت تر کردن و برای اینکه جلب توجه نکنن و نگاه نامحرم رو بقول زن دایی به خودشون جلب نکنن سریه زیر سرجاشون نشستن البته همه جز محبوبه که با دیدن اون آدم شروع کرد به بلند بلند خندیدن، جوریکه دوستش نیشگونی از بازوش گرفت تا آروم بشه اما اون اصلا قصد اروم شدن نداشت و بلاخره اون مرد جوون که قیافه نسبتا خوبی داشت و حسابی هم خوش تیپ بود برای چند ثانیه میخ طنازی محبوبه شد و بعد هم با صدای سرفه مصلحتی یکی از زنها از محبوبه دل کند و بالاجبار رفت.
ماهرخ بعد رفتنش حق به جانب نگاه من کرد و گفت حالا دیدی من درست گفتم این دختره از بیخ و بن مشکل داره و همه اش فکر و ذکرش اینه که مردها رو به خودش جلب کنه و براشون دلبری کنه با اخم نگاهی بهش انداختم و گفتم غیبت نکن ماهرخ مگه دروغ میگم؟ والا زن دایی تا ده دقیقه ما دیرتر برسیم خونه هرچی تهمته نثارمون میکنه اما کاری به حال و احوالات خواهر زاده خراب خودش نداره …
دانلود رمان با سقوط دست های ما pdf زینب ایلخانی با لینک مستقیم
ژانر : دانلود رمان اجتماعی – دانلود رمان عاشقانه
خلاصه رمان :
اولین بار است که از بازگشت به خانه خودمان تا این حد پریشانم حالا که بهزاد برگشـته، چرا ما باید برویم؟ بابایی چند روزی است کارش را تعطیل کرده است و از فردا دوباره همه چیز مثل روز اول میشود. تنهایی در آپارتمان برای کسی که عجیب تنگ آمده است خفه کننده است آسانسور خراب است و خدا میداند برای جایی کـه نمیخواهی بروی این تعداد پله چه زجر و عذابی دارد. دست به نرده میگیرم به نقش و نگار سنگ های مرمره پله با یک وسواس خاص نگاه میکنم. من سلانه سلانه و بی رمق میروم درست مثل عقربه
دانلود رمان با سقوط دست های ما pdf زینب ایلخانی
های ساعت در نبود و نداشتن بهزاد. اما بابایی جلوتر، محکم و با اراده. پاگرد طبقه اول را دوست دارم؛ با گلدان های جور واجور خانم اشتری انگار این طبقه روح دارد. بیچاره اما هزار گلدان دیگر هم بیاورد، اصلا خودش را زیر گلدانها غرق کند و هر روز هزار بار آبشان دهد و قربان صدقه شان برود، این ها زبان بسته اند؛ مگر میتواننـد غم دوری و غربت رفتن تنها فرزند و نوه های این پیرزن را پر کنند؟! هر سال عید، بابایی به خانه اش میرود امسال اعتراض کردم چرا مرا هم مجبور میکند همراهی اش کنم. بابایی تنها با یک جمله قانعم کرد:
ما نریم از غصه یک عید دیگه که تنها گذرونده، بیشتر مریض میشه. با خودم فکر کردم اگر نشود اگر بهزاد نشود اگر تنهایی پیر شوم حتما شبیه خانم اشتری مجبور میشوم گلدان به فرزندگی بگیرم؛ اما مگر میشود نبودن بهزاد را با چیزی پر کرد؟ چشمم از تندی آفتاب بسته میشود آفتاب، وسط زمستان؟ عين تيغه شمشیر از شیشه پاگرد طبقه دوم قصد دریدن چشم هایم را دارد قدم هایم را کمی سرعت میبخشم؛ با تکرار آهنگ جز بهزاد در مغزم که از عصر تا به حال از سرم بیرون نمیرود. من هم چون بهزاد با این آهنگ دیوانه سرعت میشوم …
📖 نام این اثر: #شب_فیروزه_ای
🖋 نگارنده : #الهام_صفری (#الف_مرصاد)
📝 سبک: #عاشقانه
🗒 برگه :1462
💧چکيده
👇👇👇
:
نرگس که برای اولین بار توی عمر بیست و دو سه سالهاش، تصمیمگیری را به عهده اش گذاشته بودند، مشکلترین انتخاب عمرش آن هم برای دختری که همیشه تحت نظارت برادر و پدرش بوده، خواستن یا نخواستن، ماندن یا رفتن؟ جستجو و گشتن بین لایههای احساس و گوشه و کنار قلبش برای یافتن حسی که به گرفتن این تصمیم کمک کند! حسی که به عقل غلبه کند و پیشرو باشد و عقل را قانع و مجاب کند برای عقبنشینی …
📖 نام این اثر : #فصل_های_نخوانده_عشق
🖋 نگارنده : #سنا_قیصری_پاک
📝 سبک : #عاشقانه
🗒 برگه :3520
💧 چکیده
👇👇👇
پیام بعد از شکست در رابطه و عشق، سعی در فراموش کردن گذشته اش دارد، ولی دیگر اعتماد کردن و عاشق شدن برایش سخت شده است، برای همین زمانیکه با اصرار مادرش برای ازدواج رو به رو میشود، ریش و قیچی را دست خودشان میسپارد و هیچ دخالتی نمیکند، مادرش برای او یکی از اقوام را که در روستا زندگی میکند (شانا) خواستکاری میکند که از آخرین باری که پیام شانا را دیده ده سال میگذرد …
رها قرار است با نوید پسر عمویش ازدواج کند، در حالیکه هیچکس جز رها از باطن شیطانی او خبر ندارد، پسری بی وبندبار و خوشگذران که در ظاهر خود را پسری با اخلاق و پایبند به اصول نشان میدهد، مخالفت رها برای ازدواج راه به جایی نمیبرد و کسی حرفهای او را در مورد واقعیت وجودی نوید باور نمیکند …
♥️نام رمان: #تسبیح_فیروزه_ای
♥️ژانر: #مذهبی #عاشقانه
♥️نویسنده: #فاطمه_باقری
🗒 برگه :336
دانلود رمان خریدار عشق اثر فاطمه باقری pdf
دانلود رمان خریدار عشق از فاطمه باقری بصورت pdf به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم
♥️نام رمان: #خریدار_عشق
♥️ژانر: #عاشقانه #مذهبی
♥️نویسنده: #فاطمه_باقری
♥️فاقد خلاصه❌❌
♥️رمان : #تبسم_تلخ
♥️نویسنده : #صدیقه_بهروان_فر
♥️ژانر : #عاشقانه
♥️خلاصه :
تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه، همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا نا امید شده، تبسم با فهمیدن این موضوع از حسام جدا می شه و التماس های حسام هم فایده ای نداره، چند ماه بعد از طلاق، محمدحسین که وکیل تبسم هم هست و از بچگی با تبسم بزرگ شده، بهش ابراز علاقه می کنه و درست زمانی که تبسم قراره به پیشنهاد محمدحسین فکر کنه، پرهام، پسر عمه و نامزد سابقش به کشور برمی گرده و این برگشت شروع یه جنگ روانی سخت برای تبسمه …