| شنبه 29 اردیبهشت 1403
رمان ناب | رمان ناب دانلود و خرید رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️
دانلود رمان,مودب پور,هما پوراصفهانی,رها اعتمادی,سایت طرفداران رمان,جاوا موبایل,pdf,اندروید,رمانسرا,رمان عاشقانه,نودهشتیا,خیانت در عشق,گریه دار,غمگین,جنایی,احساسی,roman,رمان های جدید عشقی,رمان برتر

دانلود رمان جدید تشنج pdf عطیه حسینی
گوشه ای از رمان تشنج :

صحرا، در انتهایی‌ترین نقطه از روستا که به جاده می‌رسید، در زمینی که خاشاک و سنگ چیزی در آن نبود، ایستاده بود. چشم‌هایش، خانه‌های کاهگی‌ای که از دور به چشم می‌آمدند را می‌پایید تا ببیند چه زمانی مادرش را از میان آن‌ها عبور می‌دهند و می‌آورند.

سرش را بلند کرد و نگاهِ هراسانش را به آسمانِ بغض کرده و ابری دوخت.معما این بود که قلبش با تپش‌هایی نامنظم، زجه می‌زد و دستِ تمنایش را به سوی خدا دراز کرده بود. تمام وجودش التماس می‌کرد که بلایی نازل شود و ثانیه‌ها را به سنگکوب وا دارد؛ اما چه زمانی همه چیز بر وفق مراد او بوده که این‌بار، بار دوم باشد؟!

دانلود رمان pdf تشنج عطیه حسینی

چند تاری از موهای فرخورده، خرمایی و پریشانش، با بی‌قراری با نسیم همراه می‌شدند و مدام روی چهره‌ی گندمگون و پیشانی کوتاهش می‌نشستند. پاهایش سست و متزلزل بودند، لرز داشتند و قوای ایستادن بر زمین پر خاک آن روستا را از او ستوده بودند. دو دستش را روی شانه‌های خواهرش نهاده بود تا قوتی بر قلب ترسان او شود.

  • اشتراک گذاری

گوشه ای از متن رمان قلمرو رز :

با اسم و مشخصات فیک جزیره رو رزرو کردم برای دو ماه هیچکس نمی فهمه این جزیره برای اقامت ما حاضر شده.توی ذهنم پر از سوال بود این افراد کی بودند و چی کار می کردند! لیلی احمق معلوم است که کارشان چه بود، آدم کشتند دیگر. افراد مافیایی همین کارها را میکردند. از تصور این که یک تیر در قلبم خالی میکردند و در همان جزیره جنازه را به دریا می سپاردند تن و بدنم به لرزه افتاد آرکا با اخم هایی در هم نگاهش را به سمتم چرخاند.

سعی کردم نهایت مظلومیت را در چشمانم بریزم و التماس کنم. اما نتیجه ی تمام زور زدن هایم این شد… اووم ام اوم بی توجه به تقلاهای من رو به کامیار صحبتش را ادامه داد. کلافه سرم را برگرداندم این افراد خیلی باهوش بودند پیش بینی کرده بودند گوشی من عامل رسوایی هر دوی آن هاست و خیلی زود تر از من نابودش کردند.

نمی دانست چی کار کند مغزش درست کار نمی کرد. هر چه بیش تر مچ دستش را تکان می داد بیش تر خسته میشد. بادیگارد وقتی متوجه ی اسلحه ی شخص شد سریع وارد عمل شد و در درگیری هایی که پیش آمد توانست خائن را سرنگون کند. اما خودش هم به شدت زخمی شد و در اثر خونریزی زیاد دار فانی را وداع گفت اما لیلی این را نمی دانست فکر می کرد. کامیار و آرکا آن دو نفر را به بدترین وضعیت ممکن سلاخی کردند.

  • اشتراک گذاری

گوشه ای از متن رمان پاییز هزار رنگ شیرین عمرانی :

پلک ام رو روی هم فشار میدم و سعی میکنم به رفتارهاشون فکر نکنم. باشه مامان… فردا که سرم خیلی شلوغ اما پس فردا حتما میام خونه….لبخند ذوق زدهاش رو حتی میتونم از پشت خط هم تصور کنم. فقط دیر نکن چون خیلی ها برای دیدنت میان فکر یه مهمونی کسل کننده فامیلی باعث میشه نیشخند بزنم و نتونم طعنه کلامم رو پنهون کنم اگه فکر میکنید اومدن به آشپز به مهمونی عیونیتون باعث سر افکندگی تون از الان بهم بگید تا اومدنم رو کنسل کنم.

با ناراحتی مکث میکنه و با لحن سرزنشگری میگه زنشگری منی شد. بیار مادر تهش به اینجا ختم میشه… فردا از هشت صبح رستوران باش چون تا شب چندتا مهمونی سفارشی داریم به اضافه ی یه کیک تولد برای آخر شب… دستم رو برای آقای مظفری مدیر داخلی رستوران بلند میکنم و باشه ای زیر لب میگم و از در پشتی آشپزخونه بیرون میرم کار هر روزم شده صبح زود از خواب بیدار شدن اومدن به رستوران و آخرشب خسته و کوفته به خونه برگشتن توی دلم به خودم قول دادم که این روزهای سخت هم میگذره…

دانلود رمان جدید پاییز هزار رنگ pdf شیرین عمرانی

و روزی میرسه که تبدیل به سر آشپز بزرگ و به نامی میشم و اون وقت که خاندان قائمی بالاخره من رو با علایق ام باور میکنن. ماشین رو حرکت میدم و از خیابون های خلوت آخر شب میگذرم و این فکر میکنم که ده روزی میشه از ابراز
علاقه ام به سوگند میگذره و من توی این مدت به خاطر فشار کاری زیاد اصلا نتونستم ببینمش… و انگار این دختر داره همچنان ازم فرار میکنه و هنوز تکلیف اش با خودش معلوم نیست که حتی سرک کلاس استاد کمالی هم نیومد و چشم انتظارم گذاشت.

  • اشتراک گذاری

قسمتی از متن رمان همه زخم های من از عشق است :

شما هم ببخش منو منم نباید آنقدر عصبی میشدم بی خودی و سر هیچی اعصابمون بهم ریخت. اما الآنم داری تهدید می کنی؟ بله تهدید هست هر چقدر هم ناراحت باشی باید کنارم بخوابی. من بخشیدمت تو هم منو ببخش زن حامله آستانه تحملش برای همه چی .پایینه من نباید بحث کاری رو تو خونه مطرح میکردم.

از این لحظه همه اتفاقات دیشب رو ول کن. رها روی صندلی خود قرار گرفت دسته گل را روی میز گذاشت و دستانش را در هم قلاب کرد و زیر چانه اش برد به آرامی نالید. چقدر خوبه که آدم پی به اشتباهش بیره و از هم معذرت خواهی بکنه بله حرف شما متينه خوبه که زن و شوهری غرور رو بذارن کنار و با مهربانی با هم زندگی کنند. جانان!! تو بهترین و با محبت ترین مردی هستی که تو طول عمرم دیدم.دانلود رمان همه زخم های من از عشق است pdf شمسی جلفا

تو همیشه لطف داری…ولی خانم واقعا من ناراحتم ها پدر و مادر من زحمت کشیدند برای من اسم انتخاب کردند تو چرا همش منو جانان صدا میزنی اسم خودمو بگو آخه من چطور اسمت رو صدا بزنم در حالی که دقیقا از اون روزی که وارد زندگیم شدی و زندگیمو نجات دادی جان و جهانم شدی به همین خاطر جانان صدات میزنم. دوست دارم این اسمو فقط برازنده تویه این اسم خانمم پس این وسط تکلیف اسم خودم چی میشه ؟

  • اشتراک گذاری

دانلود رمان روح انگیز pdf فاطمه درخشانی
قسمتی از داستان روح انگیز:

مثل ادمی که تیرش به سنگ خورده باشه اه عمیقی کشید و قابلمه توی دستش رو گذاشت توی ظرفهای شسته و بعد هم تشت لباسها رو از اب پر کرد و کمی پودر رخت شویی که ما بهش تاید میگفتیم توش ریخت و مشغول چنگ زدن لباس ها شد، سرگرم کار بودیم که یکی از اون آدمهای که برای ساختن جاده به آبادی پایین اومده بودن و اهالی بهش مهندس میگفتن نزدیک اب شد.

همه زنها به محض نزدیک شدنش دست از کار کشیدن و حجاب های شل شده اشون رو سفت تر کردن و برای اینکه جلب توجه نکنن و نگاه نامحرم رو بقول زن دایی به خودشون جلب نکنن سریه زیر سرجاشون نشستن البته همه جز محبوبه که با دیدن اون آدم شروع کرد به بلند بلند خندیدن، جوریکه دوستش نیشگونی از بازوش گرفت تا آروم بشه اما اون اصلا قصد اروم شدن نداشت و بلاخره اون مرد جوون که قیافه نسبتا خوبی داشت و حسابی هم خوش تیپ بود برای چند ثانیه میخ طنازی محبوبه شد و بعد هم با صدای سرفه مصلحتی یکی از زنها از محبوبه دل کند و بالاجبار رفت.

ماهرخ بعد رفتنش حق به جانب نگاه من کرد و گفت حالا دیدی من درست گفتم این دختره از بیخ و بن مشکل داره و همه اش فکر و ذکرش اینه که مردها رو به خودش جلب کنه و براشون دلبری کنه با اخم نگاهی بهش انداختم و گفتم غیبت نکن ماهرخ مگه دروغ میگم؟ والا زن دایی تا ده دقیقه ما دیرتر برسیم خونه هرچی تهمته نثارمون میکنه اما کاری به حال و احوالات خواهر زاده خراب خودش نداره …

  • اشتراک گذاری

ژانر : دانلود رمان اجتماعی – دانلود رمان عاشقانه

به سالن اصلی که برگشتیم جمعیت به قوت خود باقی ولی پراکنده بودند. _بریم از میزبان خداحافظی کنم. _اه… بریم خونه؟ بودیم حالا، سر شبه! پلک زد انگار وزوز مگسی مزاحم استراحتش باشد. چاره ای نداشتم وقت رفتن بود. از خانم قوانلو خداحافظی کردیم و نرسیده به پله ها، دکتر خودش را دوان دوان به ما رساند. حضور مرا فراموش کرده بود یا هر چه بود. -فرهاد صبر کن. فرهاد سمتش برگشت و سرش را به علامت سؤالی تکان داد. نگفتم بهت یعنی وقت نشد. ببین، شاهرخ دو روز پیش رسید ایران. شاهرخ هر کسی بود باعث

لرزش گوشه چشم فرهاد شد. یک پله بالاتر رفت. _دو روزه که ایرانه؟ تا رسید رفت تبریز فکر کنم فردا برگرده تهران. متفکر سرش را تکان داد. _به من زنگ نزد، ایرج‌. _گیر بود مادربزرگش کسالت داشت. میاد، گفت نمی‌خواد مزاحمت بشه شنیده که اوضاعت یه کم… اخم کرده نگاهی به من انداخت. _می‌خوایین من برم توی ماشین منتظر باشم؟ بازویم را گرفت. _نه باهم می‌ریم. سر چرخاند رو به ایرج. _بهش بگو بیاد عمارت تا ندادم اخت‌ش کنن مرتیکه جوالق رو. پایین پله ها، سوییچ ماشین را از خدمه گرفت. در ماشین را برایش باز

کردند کسی هم در را برای من باز کرد. فرهاد گاز داد و از باغ خارج شدیم، سکوتش مرا به ترس می انداخت. _داریم میریم خونه؟ _بله. _چرا من حس می‌کنم شما عصبانی هستین؟ -رفتن خونه باعث ترست شده؟وقتی جواب سؤالم را نمی‌داد می‌فهمیدم حسم درست خبر داده. از خیابان های پر نور می گذشتیم و ترافیکی که حتی در این وقت از شب دست از سر شهر برنمی‌داشت. پشت چراغ زنان، گردو فروش، بچه های کار! _کاش از این گردوها می‌خریدیما. _حواسم به خاطر شاهرخ پرت شد فراموش کردم که با شما یک صحبت جدی دارم …

  • اشتراک گذاری

دانلود رمان به تلخی شیرین pdf مریم محرمی با لینک مستقیم
ژانر : دانلود رمان عاشقانه

خلاصه رمان به تلخی شیرین :

بعد از صرف شام تلفن خانه به صدا درآمد. مادر که نزدیک به گوشی بود آن را برداشت و بعد از سلام و علیک گفت: على جون اگه کارت تموم شده پاشو بیا. مادرینا هنوز اینجا هستن. و او هم که گویی در حال پیچاندن مادر شیرین بود تقاضا کرد با شیرین صحبت کند. _شیرین بیا ببین علی آقا با تو کار داره. از روی عادت و حرص شروع به گزیدن لب هایش کرد ولی با نگاه های اطرافیان انگار که چاره‌ای نداشته باشد از جا بلند شدو به سمت گوشی تلفن رفت آنرا از دست مادر گرفت و سپس کمی صدایش را صاف کرد: بله بفرمایید. علی با عصبانیت جواب داد: برو تو اتاقت با گوشی.

اونجا باهام صحبت کن. _دارم گوش میدم… همینجا خوبه. -اگه نری پا میشم میام خونتون اونوقت جلوی همه حرفامو بهت میزنم‌ ها! شیرین که از حرص درحال سرخ شدن بودو احساس می‌کرد پیروزی چند ساعت قبل را از دست داده به ناچار گفت: باشه. گوشی را گذاشت و بدون کوچکترین حرفی به سمت اتاقش رفت. افراد حاضر در سالن با توجه به فهمیدن رفتار مشکوکش و اینکه علی خصوصی می‌خواست با او صحبت کند اما بدون عکس العملی در این مورد به ادامه‌ی صحبت های خود پرداختند. گوشی اتاقش را با حرص تمام برداشت و تقریبا فریاد کشید: حالا اونقدر

پررو شدی واسه من تكليف تعیین می‌کنی؟! -ببین خوب گوش کن چی میگم از بچگی منو خوب شناختی میدونی در مورد تو با هیچ کس و هیچ چیز شوخی ندارم. خودت این پسره رو دست به سر کن و گرنه ممکنه بلایی سرش بیارم که دودمان همه مون رو به باد بده. حق به جانب جوابش داد: اون منو میخواد خواستگارمه! خواستگاری هم جرم نیست. خودم باید در مورد شریک آینده‌ی زندگیم به نتیجه برسم. نظر تو هم برام مهم نیست هرچی هم که باشه اراذل بی همه چیز مزخرف… هر چی که تو بگی… باز به خودم مربوطه. اصلا تو کی من هستی که واسم خط و نشون می‌ کشی؟!

  • اشتراک گذاری

دانلود رمان به عشقت اسیرم آیلار pdf آزاده امانی با لینک مستقیم

آیلار آتشین یه دختر با اعتماد به نفس خیلی زیاد و به شدت قدرت طلب برای اینکه بیکار نمونه نصف سهام یه شرکت نرم افرازی رو می‌خره و بدون اینکه خودش و سهام دار معرفی کنه به عنوان نماینده صاحب سهام وارد شرکت می‌شه؛ اما صاحب شرکت که از این فروش سهام شریکش اطلاعی نداشته آیلار و به عنوان نماینده قبول نداره و سعی داره هر طور شده اخراجش کنه و با سهامدار اصلی مذاکره کنه، همین موضوع هم باعث بحث و مشاجره و یا حتی تلافی بینشون می‌شه

  • اشتراک گذاری

دانلود رمان با سقوط دست های ما pdf زینب ایلخانی با لینک مستقیم
ژانر : دانلود رمان اجتماعی – دانلود رمان عاشقانه

خلاصه رمان :

اولین بار است که از بازگشت به خانه خودمان تا این حد پریشانم حالا که بهزاد برگشـته، چرا ما باید برویم؟ بابایی چند روزی است کارش را تعطیل کرده است و از فردا دوباره همه چیز مثل روز اول می‌شود. تنهایی در آپارتمان برای کسی که عجیب تنگ آمده است خفه کننده است آسانسور خراب است و خدا می‌داند برای جایی کـه نمی‌خواهی بروی این تعداد پله چه زجر و عذابی دارد. دست به نرده می‌گیرم به نقش و نگار سنگ های مرمره پله با یک وسواس خاص نگاه می‌کنم. من سلانه سلانه و بی رمق می‌روم درست مثل عقربه

دانلود رمان با سقوط دست های ما pdf زینب ایلخانی

های ساعت در نبود و نداشتن بهزاد. اما بابایی جلوتر، محکم و با اراده. پاگرد طبقه اول را دوست دارم؛ با گلدان های جور واجور خانم اشتری انگار این طبقه روح دارد. بیچاره اما هزار گلدان دیگر هم بیاورد، اصلا خودش را زیر گلدان‌ها غرق کند و هر روز هزار بار آبشان دهد و قربان صدقه شان برود، این ها زبان بسته اند؛ مگر می‌تواننـد غم دوری و غربت رفتن تنها فرزند و نوه های این پیرزن را پر کنند؟! هر سال عید، بابایی به خانه اش می‌رود امسال اعتراض کردم چرا مرا هم مجبور می‌کند همراهی اش کنم. بابایی تنها با یک جمله قانعم کرد:

ما نریم از غصه یک عید دیگه که تنها گذرونده، بیشتر مریض میشه. با خودم فکر کردم اگر نشود اگر بهزاد نشود اگر تنهایی پیر شوم حتما شبیه خانم اشتری مجبور می‌شوم گلدان به فرزندگی بگیرم؛ اما مگر می‌شود نبودن بهزاد را با چیزی پر کرد؟ چشمم از تندی آفتاب بسته می‌شود آفتاب، وسط زمستان؟ عين تيغه شمشیر از شیشه پاگرد طبقه دوم قصد دریدن چشم هایم را دارد قدم هایم را کمی سرعت می‌بخشم؛ با تکرار آهنگ جز بهزاد در مغزم که از عصر تا به حال از سرم بیرون نمی‌رود. من هم چون بهزاد با این آهنگ دیوانه سرعت می‌شوم …

  • اشتراک گذاری

ژانر : #دانلود رمان اجتماعی – #دانلود رمان عاشقانه

خلاصه رمان آیه های سیاه :

نشسته بود توی کافه به بخار روی لیوان نگاه می کرد و انتظار می‌کشید فقط انتظار،( رمان آیه های سیاه pdf) یک انتظار بیهوده برای کسی که قرار نبود بیاید و خبری که قرار نبود برسد. مارتا به نرمی کنارش نشست یک شاخه لیلیوم روی میز نزدیک لیوان گذاشت و اشک آماده‌ی او را روی گونه اش جاری کرد انگشتش را روی برگ نازک گل کشید و گفت: در اشک های ما معجزه‌ی شفاست. محبوبه سرکج کرد و کمی نگاهش کرد و او با لبخند ادامه داد: گاهی لبریز می‌شویم از درد از غم از دلتنگی اگر اشک نباشد محبوبه‌ی زیبا ظرف جان

آدمی انباشته می شود و انباشتگی رویش دوباره را غیر ممکن می کند. محبوبه کف دستش را روی پیشانی کشید و خیره به خطوط منظم روی چوب براق میز گفت: باید چکار کنم؟ حتی نمی دونم دنبالش بگردم یا فراموشش کنم؟ اون چی می خواست؟ اصلا گیرم که رفت تا فراموشش کنم من می تونم اکی رو فراموش کنم؟ لب هایش را تو کشید و مارتا با صدایی محزون گفت: انسان با یادها زنده است محبوبه جان بهار را می بینی که چطور خرامان دامن میکشد و از پیش چشم ما می گذرد؟ در چین چین دامنش


حرفی نهفته دارد آدم ها هم مثل بهار هر روز برای ما حرفی دارند حرفی که روی لب ها نمی آید اما انتظار دارند به یاد بماند. اکی زیبای ما پر از حرف بود حرفهایش را یادت هست؟ محبوبه خمی به ابرو نشاند این همان چیزی بود که می‌ترساندش فراموش کردن اکی، حرف هایش، لحن و تن صدایش مشتش را زیر چانه زد و گفت: هر شب با وسواس سعی میکنم یادم بیارم اما می ترسم… مارتا لبخندی زد و گفت: همه چیز تکرار است. از جا بلند شد انگشتش را روی شاخه‌ی لیلیوم کشید و گفت: این برای آرتاست …

  • اشتراک گذاری
مجوز ها
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • تعداد مطالب : 1497
  • تعداد نظرات : 4877
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 13
  • اعضا آنلاین : 0
  • تعداد اعضا : 5512
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 589
  • بازدید دیروز : 493
  • آی پی امروز : 123
  • آی پی دیروز : 140
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,723
  • بازدید ماه : 8,737
  • بازدید سال : 130,494
  • بازدید کلی : 15,481,655
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 3.145.71.159
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سیستم عامل :
  • امروز : شنبه 29 اردیبهشت 1403
لینک دوستان
تبلیغات
محل تبلیغات شما
کیفیت سایت را چطور میبینید ؟
درباره سایت
رمان ناب | رمان ناب دانلود رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ناب | رمان ناب دانلود و خرید رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️ " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد