| شنبه 29 اردیبهشت 1403
رمان ناب | رمان ناب دانلود و خرید رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️
داستان کوتاه,داستانک,داستان جالب و خواندنی,قصه های شنیدنی,داستان عاشقانه بی وفایی,خیانت در عشق,داستان تلخ,داستان غمگین و گریه دار,داستان عبرت آموز,نکات اخلاقی و تربیتی,داستان کودکانه,داستان جدایی
صفحه اصلی / رمان / داستان جالب

دانلود رمان جدید سرمایه دار,دانلود رمان سرمایه دار,دانلود رمان سرمایه دار برای اندروید,دانلود رمان سرمایه دار برای پی دی اف,دانلود رمان سرمایه دار برای گوشی,دانلود رمان سرمایه دار برای موبایل,دانلود رمان سرمایه دار پی دی اف,رمان سرمایه دار برای pdf,رمان سرمایه دار برای اندروید,رمان سرمایه دار برای پی دی اف,رمان سرمایه دار برای گوشی,رمان سرمایه دار برای موبایل

دانلود رمان سرمایه دار با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر

دانلود رمان سرمایه دار با لینک مستقیم

 

 

 

نویسنده : کتی اوانز katyEvans

💜 ژانر : عاشقانه، بزرگسال

💜 خلاصه :

اون پسر، از اول، انقدر ثروتمند وموفق نبود.آریک کریستوس، پسری بود که هوای من رو داشت و مواظبم بود، منو میخواست، و شاید عاشقم هم بود.

اون یه پسرِ ه ات و**** و یه دنده ای بود.اما من اون رو براحتی و به خاطر ترسم، از دست دادم.

  • اشتراک گذاری

تالار رمان جالبترین رمان های ایرانی خواندن آنلاین رمان کلاغ زاده دانلود رمان اجتماعی دانلود رمان ایرانی دانلود رمان عاشقانه دانلود رمان عاشقانه جدید دانلود رمان عاشقانه کلاغ زاده دانلود رمان فوریو دانلود رمان کلاغ زاده pdf دانلود رمان کلاغ زاده از سایت نوول باز دانلود رمان کلاغ زاده از نوشین سلمانوندی دانلود رمان کلاغ زاده برای موبایل و لپ تاپ رمان باز رمان باز تارنمای اختصاصی دانلود رمان رمان جدید رمان عاشقانه جدید 99 رمان عاشقانه کلاغ زاده رمان عاشقانه و اجتماعی رمان فوریو رمان کلاغ زاده اندروید رمان کلاغ زاده ایفون رمان کلاغ زاده فصل اول رمان های نوشین سلمانوندی رمان‌های فارسی برتر سال ۹۹ سایت رمان های در حال تایپ عکسهای رمان کلاغ زاده کانال رمان کلاغ زاده کلاغ زاده موضوع رمان کلاغ زاده نسخه کامل رمان کلاغ زاده نوشین سلمانوندی رمان نویس نوشین سلمانوندی نویسنده رمان

دانلود رمان کلاغ زاده برای پی‌دی‌اف، اندروید، آیفون، جاوا

 

موضوع رمان کلاغ زاده: عاشقانه ، اجتماعی

نویسنده رمان: نوشین سلمانوندی

تعداد صفحات: ۲۸۹

 

رمان کلاغ زاده

 

خلاصه‌‌ی رمان : نارون، همان کلاغ بد شگونی است که به خیالش هر فراز و نشیب زندگی را با قدم هایش بر هم می ریزد…

و اما، شخصی از جنس عشق در قعر سیاهی روزهایش ناجی اش می شود!

ریسمان های در هم پیچیده ای از عشقشان گاه به زندگی اشان استحکام می بخشد و گاهی دیگر لغزش است که این ریسمان ها را رها می کند…

بخشی از متن رمان کلاغ زاده

“ماهور”

مرز عشقمان را جا به جا می کنم و قدم های متزلزل ام را با استوار به سویت برمی دارم.

عشقت در رگ هایم با سرعت می دود و در قلبم جای خوش می کند.

 

بی حواس از پیاده روی خاطراتم عبور می کنی و به آنی بغض گلوگاهم را می فشارد و عطرت در بند بند جانم رسوخ می کند.

میان روح ما دریاها فاصله است!

انگار که من در جهانی دیگر و تو نیز دورتر از جهان من، از دو سیاره ی مخالف…

ستاره هایمان، یکی مسافر شرق و دیگری کوله باری از غرب…

اما در میان رخوت برگ های پاییز، میان برف و بوران زمستان، در میان فصل غریب و دلگیر ناامیدی ها؛ طلوع نگاهت بود که پیچید و ریشه ی خشکیده ی زندگی ام را زنده کرد!

“نارون”

آنگاه که یافتمت، پرده های شرم و حیا را به کناری زدم و به آرامی زمزمه وار با خود تکرار کردم:

– در حصار دستانت باید که بارها مُرد و سپس از نو متولد شد!

من کلاغم!…

همان قدر شوم، همان قدر سیاه بخت و نحس!

به هنگام نیمه شب در میان خواب سنگین اهالی درنده، مانند کلاغی فراری ماه را از…

 دانلود رمان 

  • اشتراک گذاری

roman jadid آثار فریده بانو خواندن آنلاین رمان احساس اشتباهی دانلود جلد دوم رمان کاتیا دختر ارباب دانلود رمان دانلود رمان اجتماعی دانلود رمان احساس اشتباهی pdf دانلود رمان احساس اشتباهی آیفون دانلود رمان احساس اشتباهی از رمان باز دانلود رمان احساس اشتباهی از فریده بانو دانلود رمان احساس اشتباهی اندروید دانلود رمان اربابی دانلود رمان ایرانی دانلود رمان عاشقانه رمان رمان احساس اشتباهی جلد دو کاتیا دختر ارباب رمان پیشنهادی رمان فریده بانو رمان های فریده بانو شخصیت های رمان احساس اشتباهی فریده بانو رمان نویس فریده بانو نویسنده رمان کاتیا دختر ارباب جلد دوم کانال رمان احساس اشتباهی لیست رمان های فریده بانو لینک دانلود رمان احساس اشتباهی متن کامل رمان احساس اشتباهی موضوع رمان احساس اشتباهی

دانلود رمان احساس اشتباهی برای پی‌دی‌اف، اندروید، آیفون، جاوا

موضوع رمان احساس اشتباهی: عاشقانه ، اربابی ، اجتماعی

نویسنده رمان: فریده بانو

تعداد صفحات: ۷۹۲

“این رمان جلد دوم رمان کاتیا دختر ارباب می باشد”

 

رمان احساس اشتباهی

 

خلاصه‌‌ای از رمان : میگم ساینا عمه فیروزه یادته؟

– آره، چند سال پیش رفتن اتریش…

– ده سال پیش که عمه رفت اتریش ما ۱۵ سالمون بود.

– رهام و پرهام هم تقریبا هم سن ما بودن…

– چه روزای خوبی بودن…

– خوب حالا چی شد یاد اونا افتادی؟

– مامان اینا دیشب می گفتن عمه شاید بیاد، میگم چطوره یکم پسرعمه هارو اذیت کنیم؟

– چطوری!؟

– مثلا تو جای من به رهام پیام بده، منم جای تو به پرهام…

بخشی از متن رمان احساس اشتباهی

روی تخت چوبی مادرجون که زیر تاک انگور کنار باغچه قرار داشت با هلنا دراز کشیدیم، هردو خسته و کوفته تازه از سرکار اومدیم خانه عزیز…

 

هوای تیرماه گرم و طاقت فرساست…

– وای چقدر گرمه…

– آره واقعا خیلی، هلاک شدم.

صدامو انداختم رو سرم: عزیز جون چی شد اون هندوانه تگریت؟

– اوی یابو بیار پایین اون صدای گوش خراشتو، کر شدم.

یکی زدم تو بازوی هلنا…

– درد، ادب داشته باش یابو چیه؟

– چشم عزیزم لطفا کمتر عرعر کن…

– هلنا!!

– وای، الان خودت گفتی ادب داشته باش.

یک نسیم خنکی وزید دستمو دراز کردم و یک خوشه انگوری که تازه داشت پخته میشد چیدم، یک حبه انگور انداختم در دهانم، هلنا دستشو دراز کرد چند حبه انگور یک جا انداخت تو دهانش…

– مال من بوداااا…

– من و تو نداریم که عشقم.

– جمع کن بابا این بساط عاشقی رو…

– میگم ساینا…

– هوم بگو…

– مرض هوم چیه؟ بگو جانم، نفسم…

– هلنا تو باز سیمات قاطی کرده.

هلنا غش غش خندید که باعث شد منم بخندم، بین خنده گفتم:

– چی می گفتی دختر؟

هلنا جدی شد و گفت…

دانلود رمان

  • اشتراک گذاری

دانلود رمان دختری از دیار ناشناخته نودهشتیا

آرام آرام به داخل خانه امد به محض اینکه پایش را داخل خانه گذاشت کلاغش شروع کرد . _اوووه ماری این چیه .قار قاار بیارش جلو . ماری _ اه ساوان بس کن صدات هنوز تو گوشمه مگه صد بار نگفتم وقتی جز منو تو تو این اتاق هست حرف نزن هان ؟ ساوان_ واای ماری کوتاه بیا این بچه گربه چه میفهمه ما چی میگیم . ماری_ ساوان احمق ما الان یه مفقود به حساب میایم و لورد از هر فرستی برای پیدا کردنمون استفاده میکنه یکم فکر کن شاید این یه جاسوس باشه

پیشنهاد ما

رمـان رســپینا | زهــرا تیمـوری کاربر انجمن نودهشتیا

رمان لیلی سر به هوا | aty.s کاربر انجمن نودهشتیا

بخشی از رمان عاشقانه

محکم رو تخت نشستم _اووووووف سارا بیخیال شو دیگه من نمیام سارا_غلط میکنی نمیای با انگشتش داشت سرشو میخاروند که یهو عین جن دیده ها بلند شدو دستشاو بهم کوبید . من_وا سارا جن دیدی چته ؟ سارا -وااای کاتسیا چشاتو ببند میخوام سورپرایزت کنم من _اه اه خودتو جمع کن بت نمیاد سارا نیشش بسته شدو گفت _یا چشاتو ببند یا درشون میارم من _خیلیه خب بابا بیا و بعدش با دو تا دستام چشمامو گرفتم . صدای باز کردن و بستن کمد اومد و بعدش صدای سارا _آروم آروم چشاتو باز کن چشامو وا کردم … یه لباس شب خیلی شیک دکولته .بالاتنه لباس سیاه بود با زر های نفره ای و پاینشم یه پیش زمینه سیاه با اشکال عجیبو غریب نقره ای . پشت لباسم یکم بلند تر از جلوش بود با یه پاپیون بزرگ و شیک که حالت افتاده داشت من _وای سارا عالیه خیلی قشنگه و به سمت لباس رفتم . سارا _خفه شو برو لباسو بپوش واقعا تو تنم عالی دیده میشد و اندام خوشگلمو به نمایش میذاشت . درسته کوتاه بود ولی نه مثل قبلیا سارا با دیدم سوتی کشید و گفت _جوووووووون من _خفه ….و بعد بغلش کردمو بوسیدمش که گفت اه آرایشمو پاک کردی سارا انگار یه چیز به ذهنش خطور کرد چون چونشو خاریدو گفت :کاتسیا گفتی قراره باله برقصی دیگه ؟ من _آره سارا _پس نمیتونی کفش پاشنه بلند بپوشی من _نگران نباش کفش باله تا دلت بخواد دارم

  • اشتراک گذاری

pdfرایگان رمان عرق سگی بدون سانسور بخش هایی از رمان عرق سگی خرید رمان عرق سگی دانلود داستان عرق سگی دانلود رایگان رمان عرق سگی دانلود رمان عرق سگی دانلود رمان عرق سگی بدون سانسور دانلود رمان عرق سگی پی دی اف دانلود رمان های مسیحه زادخو رمان پرحاشیه عرق سگی رمان داغ عرق سگی رمان رایگان عرق سگی رمان عاشقانه عرق سگی رمان عرق سگی pdf رایگان رمان عرق سگی بدون سانسور عرق سگی عرق سگی از مسیحه زادخو عرق سگیpdf لینک های دانلود رمان عرق سگی مسیحه زادخو

دانلود رمان عرق سگی از مسیحه زادخو با لینک مستقیم

نوع رمان : رمان عاشقانه – قابل اجرا بر روی موبایل و کامپیوتر نویسنده رمان : مسیحه زادخو

چکیده ای از رمان :

#رمان_عرق_سگی #مسیحه_زادخو

خواهش میکنم …دارم خفه میشم

چشاشو تنگ کردوآروم ازلای دندوناش باخشم زمزمه کرد:

– تو اسمت شرابه؟

من داشتم خفه میشدم با دوتا دستام دستشو گرفته بودم با التماس که سرشو برد پاین تر صورتش تو گوشم تو گوشم با خشم زمزمه کرد :

– تو عرق سگی هم نیستی دختره ی احمق از زنابیزارم

داشتم خفه میشدم که به سرفه افتادم پشت سر هم چند بار/….

شروع پارت گذاری به زودی #عرق_سگی

مسیحه زاد خو

سرشار از هیجان .. وماجرا عشقی متفاوت …#عشق_تکرارنمیشود

  • اشتراک گذاری
داستان کوتاه وقتی بهت گفتم دوستت دارم

وقتی  ۱۵ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ،


صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی


وقتی که ۲۰ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ،


سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی


انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی


ادامه داستان عاشقانه در ادامه مطلب . . .
  • اشتراک گذاری
داستان کوتاه زیبا و آموزنده خانوم خوشگله شماره بدم؟!

خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

این ها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود


و به محـــل زندگیش بازگردد.


روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…

دردش گفتنی نبود….!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.


زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…


چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند…


به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…


امــــا…


اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!


انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد…با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد…

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…! 

  • اشتراک گذاری



مــاهی به آب گـفـت : بی تـــــو مـیـمـیرم !


آب خـواســـت امتحــانــش کنـــد ، گفــت : میــرم و بــه حــرفـات فـکــر میـکـنـم !


رفــت و زود بــرگـشــت . . .


امــا


مــاهی مـــرده بــود . . .



  • اشتراک گذاری

تقصیر خودم بود



مسافر کناری مدام خودش را رویم می اندازد، دستش را در جیبش می کند و در می آورد، من به


شیشه چسبیده ام اما هر قدر جمع تر می شوم او راحت تر می شود . موقع پیاده شدن تمام


عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد می کنند...(تقصیر خودم بود باید جلو مینشستم.)


مسافر صندلی پشت زانوهایش را در ستون فقراتم فرو می کند، یادم هست موقع سوار شدن قد


چندانی هم نداشت، باید با یک چیزی محکم بکوبم توی سرش، چیزی دم دستم نیست احتمالاً فکر


کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلی به سمت من می آورد...(تقصیر خودم بود باید با


اتوبوس می آمدم.) اتوبوس پر است ایستاده ام و دستم روی میله هاست، اتوبوس زیاد هم شلوغ


نیست و چشمان او هم نابینا به نظر نمی رسد ولی دستش را درست در 10 سانت از 100سانت


میله ای که من دستم را گذاشته ام می گذارد. با خودم می گویم ”چه تصادفی” و دستم را جابه جا


می کنم اما تصادف مدام در طول میله اتفاق می افتد...(تقصیر خودم است باید این دو قدم راه را


پیاده می آمدم.)پیاده رو آنقدر ها هم باریک نیست اما دوست دارد از منتها علیه سمت من عبور


کند، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولی با هم برخورد خواهیم کرد. کسی که باید جایش عوض


کند، بایستد، جا خالی بدهد، راه بدهد و من هستم...(تقصیر خودم است باید با آژانس می آمدم.)


راننده آژانس مدام از آینه نگام می کند و لبخند می زند. سرم را باید تا انتهای مسیر به زاویه 180


درجه به سمت شیشه بگیرم. مدام حرف میزند و از توی آینه منتظر جواب است. خودم را به


نشنیدن می زنم. موقع پیاده شدن بس که گردنم را چرخانده ام دیگر صاف نمی شود. چشمانش


به نظر سالم می آید اما بقیه پول را که می خواهد بدهد به جای اینکه در دستم بگذارد از آرنجم


شروع می کند، البته من باید حواسم می بود و دستم را با دستش تنظیم می کردم.(تقصیر خودم


است باید با ماشین شخصی می آمدم.)


و من هر روز هر ساعت هر دقیقه همچنان مقصر شناخته می شوم ! به هزار و یک دلیلی که


نمی دانم چیست...



  • اشتراک گذاری

داستان زن باهوش و زرنگ



یه روز یه زن و مرد ماشینشو تصادف ناجوری میکنه و هر دو ماشین به شدت داغون میشند،


ولی هر دو نفر سالم میمونند . وقتی که از ماشینشون پیاده میشند و صحنه تصادف رو میبینند ،


مرد میگه :


- ببین چیکار کردی خانم ! ماشینم داغون شده !


-آه چه جالب ، شما یه مرد هستید !


-بله ، چطور مگه ؟


- چقدر عجیب ! همه چیز داغون شده ولی ما دو نفر کاملا سالم هستیم!


-منظورتون چیه؟


- این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینجوری با هم ملاقات کنیم و آشنا بشیم !


مرد با هیجان زیادی میگه :


- اوه بله ف کاملا موافقم! این حتما نشونه خوبیه!


زن دوباره نگاهی به ماشین میکنه و میگه :


- یه معجزه دیگه ! ماشین من کاملا داغون شده ولی این بطری مشروب کاملا سالمه !


این یعنی اینکه باید این آشنایی رو جشن بگیریم!


- بله بله ، حتما همینطوره ! کاملا موافقم!


زن در بطری رو باز میکنه و به طرف مرد تعارف میکنه،مرد هم بطری رو تا نصف سر میکشه و


برمیگردونه به زن.


ولی زن در بطری رو میبنده و دوباره بر میگردونه به مرد!


مرد با تعجب میگه :


- مگه شما نمینوشین؟


زن با شیطنت خاصی میگه :


- نه عزیزم ، فکر کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم !!!





  • اشتراک گذاری
مجوز ها
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • تعداد مطالب : 1497
  • تعداد نظرات : 4877
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 2
  • اعضا آنلاین : 0
  • تعداد اعضا : 5512
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 634
  • بازدید دیروز : 493
  • آی پی امروز : 127
  • آی پی دیروز : 140
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,768
  • بازدید ماه : 8,782
  • بازدید سال : 130,539
  • بازدید کلی : 15,481,700
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 3.145.194.57
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سیستم عامل :
  • امروز : شنبه 29 اردیبهشت 1403
لینک دوستان
تبلیغات
محل تبلیغات شما
کیفیت سایت را چطور میبینید ؟
درباره سایت
رمان ناب | رمان ناب دانلود رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ناب | رمان ناب دانلود و خرید رمان های عاشقانه پرطرفدار ❤️ " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد