آثار زینب ایلخانی ایران رمان خواندن آنلاین رمان ماه طوفان دانلود رمان دانلود رمان اجتماعی دانلود رمان ایرانی دانلود رمان جدید دانلود رمان عاشقانه دانلود رمان عاشقانه و جذاب دانلود رمان ماه طوفان pdf دانلود رمان ماه طوفان از زینب ایلخانی دانلود رمان ماه طوفان از نوول باز دانلود رمان ماه طوفان برای آیفون دانلود رمان ماه طوفان برای اندروید دانلود رمان هیجانی رمان پیشنهادی رمان جدید زینب ایلخانی رمان سال نودونه تصاویر رمان ماه طوفان نسخه کامل رمان های زینب ایلخانی رمان های سال نود و نه رمان های عاشقانه ایرانی رمانباز زینب ایلخانی زینب ایلخانی رمان نویس زینب ایلخانی نویسنده رمان شخصیتهای رمان ماه طوفان فارسی رمان لیست رمان های زینب ایلخانی لینکهای دانلود رمان ماه طوفان موضوع رمان ماه طوفان
دانلود رمان ماه طوفان برای پیدیاف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه ، اجتماعی ، هیجانانگیز
نویسنده رمان: زینب ایلخانی
تعداد صفحات: ۱۰۰۷
رمان ماه طوفان
خلاصهی رمان : فریماه مرتضوی در یک موسسه مالی اعتباری مشغول به کار می باشد.
در این موسسه برادرش هم به عنوان رییس مشغول به کار است.
فریماه به دلیل طمع برادرش و به اجبار پول نزولی می گیرد.
از آنجایی که پول نزول بدترین نوع پول حرام است و زندگی انسان را دچار تباهی می کند، فریماه با مزاحمت سردسته یکی از بزرگ ترین ارازل و اوباش (باند مافیایی کلاه مخملی) رو به رو می شود و در طی این ماجرا با طوفان صفاری آشنا می شود که…
بخشی از متن رمان ماه طوفان
سال ها، از اولین روزى که در این اتاق نشستم و اولین سوال را پرسیدم، می گذرد.
گاه موفق شده بودم و گاه تسلیم، حرف هایشان را شنیده بودم، باور کرده بودم، یا رد کرده بودم.
همه چیز این اتاق، برایم عادی شده است.
حتى زمانی که مادری، به قتل کودک خود اعتراف می کند و یا دختر نوجوانی که مورد تجاوز قرار گرفته است.
در همین اتاق، ساعاتی طولانی را به مباحثه گذرانده ام.
باید اعتراف کنم، ارمغان چهارده سال خدمت شرافتمندانه ام، به عنوان بازپرس این جمله بوده است:
“هیچ چیز از هیچ انسانی بعید نیست”
جز این اتاق، همه آدم ها برایم تکراری شده اند!
مثلا پشت چراغ قرمز، راننده اتومبیل کناری، شبیه همان…
عکس های عاشقانه دونفره جدید, عکس های عاشقانه دختر و پسر همراه با متن ، عکس عاشقانه دختر و پسر برای موبایل ، عکس عاشقانه دختر و پسر ۲۰۲۰ .
با هرکه نشستیم ، دل از او نشکستیم
بر جام می و می کده ، مردانه نشستیم
هرچند که این جام پر از جور و جفا بود
خوردیم ولی حرمت ساقی نشکستیم . . .
.
.
آری آغاز دوست داشتن است .
گرچه پایان راه ناپیداست .
من به پایان
دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست .
بهم فک کن هرزمان خسته ای
من اون سایه ی پا به پای توام…
یه آرامشی تو نگاه تو هست
نمی ذاره راحت از اینجا برم!!
نمی خوام بگی قسمتو سرنوشت
که دستای ما قسمتو می نوشت
نخواستی ، نشد ،نه نمی شه دیگه.
ما تبعید شدیم هر دو مون از بهشت.
.
.
.
عشق چیست؟
جز آنڪه زن همدمی باشد برای مرد و مرد تڪیه گاهی برای زن؟
یعنی فهم و اجرای این نیم خط آنقدر سخت است ڪه همه تنهایند!!؟
مـخـتـرع دوربـیـن عـکاسی اگـر مـی دانـسـت ،
سـاعـت هـا حــرف زدن بــا یک عـکـس بـی جــان
چــه بــر سـر آدم می آورد . . .
هـیـچـگاه دسـت بـه ایـن چـنـیـن اخـتـراعـی نـمی زد !
الـبـتـه که عـکـس هـای تــو جـان دارنـد . . .
ایـن را حـــال پــریـشـان مـن مـی گــویـد ،
وگــرنـه هـیــچ دیــوانـه ای
صـفـحـه مـوبــایـل را نـمـی بــوسـد
و در آغــوش نـمـی کـشـد . . . !
« علی سلطانی »
ســــآل هـــآے ســـــآل بَـــعـــد . . .
وَقــتـی ڪِــه مُــوهــآے سَـــرَم بـ ـَ ـرفــــ بــآزیــشـــآن گِـــرِفــت . . .
دَر آن زَمــآن پِــزِشـکــآن بَـــرآے مَـــردهـآ پـیـش بـیـنـی ِ آلــزآیـمـر میـڪُـنَـنـد
وَ مَــن مُطـمَـعِـنَـم هَـمِــه چـیــز وَ هَـمِـه ڪَـس رآ اَز یـآد خـوآهَـم بُـــرد . . .
وَلــی تَـنـهــآ . . .
تَـنــهآ یِــکــ مــیـلـیــآردُم ِ ثــآنـیــه زَمـــآن مـیـخــوآهَــم تــآ بِــه یــآد آوَرم
دُخــتَــرَڪ ِ زِمــســـتـآن ِ ســـآل ِ یـکــ هِــزار وُ سیـصَـد وُ نَــوَد وُ چــهــار رآ . . .
کــاش مــی شـــد مـــــُرد !
مــثـــل راه رفـتــن . . .
خـوابـيــدن . . .
خـــــريـــد ڪــردن . . .
کاش مـی شـــد خــواســت و مـــُرد . . .
بــه يــاد ان كـسى كــه چـشـم هـايـش بـــرده جـانـم را
تـفـال مــيـزنــم هـــر شــب مَــفٰـاتــيـحُ الـجَــنـانَــم را
مــن آن آمــوزگارم كـه ســوال از عــشـق مـيــپـرســم
ولـيـكـن خـــود نـمـيــدانــم جـــواب امـتـحـــانــم را
كـمـى از درد هــا را بــا بُـتــم گـفـتــم مـــرا پــس زد
دريــغـا كـه خـــدايــم هــم نمـى فـهــمـد زبــانــم را
بــه قــدرى در مــيـان مــردم خــوشـبـخــت بــدنــامـم
كــه شــادى لـحـظـه اى حـتـى نـمـى گــيـرد نـشــانـم را
تــو دريــايـى و مــن يـک كـشـتـى بــى رونــقِ كُـــهــنـه
كــه هــى بــازيــچـه مـيـگـيــرى غـــرورم ، بــادبــانــم را
شــبـيـه قــاصـدک هـاى رهــا در دشــت مـيــدانـم
لـبـت بــر بــاد خــواهــد داد روزى دودمــانـم را
دلــم مـى خــواهــد از يـک راز كــهــنـه پــــرده بـردارم
امــان از دسـت وجــدانــم كـه مـى بـنـدد دهــانـم را
« سید تقی سیدی »
-------------------------------------------------------
ارسال شده توسط : Fatima77
در خــیــالات خـــودم در زیـــر بـارانـی کـه نـیـســت . . . !
مــیـرسـم بـا تــو بـه خــانـه ، از خـیـابـانـی کـه نـیـسـت . . . !
مـینشینی رو بـه رویـم خـستگی در مـیـکـنی . . . !
چـایـی مـیـریـزم بـرایــت ، تــوی فـنـجـانـی کـه نـیـست . . . !
بـاز مـیـخـندی و مـیـپرسـی کـه حـالـت بـهـتـر است . . . ؟!
بـاز مـیخـندم کـه خـیلی ، گـرچـه مـیـدانی کـه نـیست . . . !
شـعـر میخـوانم بـرایــت واژه هـا گـل میـکـنـنـد . . . !
یـاس و مـریـم میـگـذارم ، تــوی گـلـدانی کـه نیست . . . !
چـشـم مـیـدوزم به چـشمـت مـیشـود آیـا کـمی . . . !
دست هـایـم را بـگیـری بـیـن دسـتـانـی که نیست . . . ؟!
وقـت رفـتـن میـشـود بـا بـعـض مـیگـویـم نــرو . . . !
پـشت پـایـت اشـک مـیـریـزم در ایـوانی کـه نیست . . . !
مـیـروی و خـانـه لـبـریـز از نـبـودت مـیـشود . . . !
بـاز تـنـهـا مـیشـوم ، بـا یـاد مـهـمـانـی کـه نـیـست . . . !
رفـتـه ای و بـعـد تــو ایـن کار هــر روز مــن است . . . !
بــاور ایـنـکه نـبـاشی کار آسـانـی کـه نـیـست . . . !